یکی از حکیمان وضعیت امروزی امت اسلامی را در مناطق گوناگون اسفبار توصیف میکند و به باور ایشان کار مسلمانان به جایی رسیده است که دست نیاز به دلسوزی دشمنان و محبت فرومایگان دراز کردهاند. این حکیم وضعیت امت را در سه مقولهی ذهنیت و اخلاق و رفتار خلاصه کرده است و معتقد است که این امت درمانده و بیروح که روزی بهترین امتی بود که به سود مردم آفریده شده بود، امروز در باتلاق نادانی و بیماری و عقبماندگی دست و پا میزند:
«کُنتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللّهِ»
شما (ای پیروان محمّد) بهترین امّتی هستید که به سود انسانها آفریده شدهاید (مادام که) امر به معروف و نهی از منکر مینمائید و به خدا ایمان دارید.
با گذشت زمان و سخت شدن دلها کارش به جایی رسید که به طور خلاصه از سه درد کشنده در جسمش رنج میبرد: ذهنیت عوامانه، خلق و خوی بردگی و طبیعت گلهای.
من در این مقاله گفتوگویی با ایشان ترتیب دادهام؛ ابتدا از جفای او نسبت به امت گلهمند شدم و در پذیرش ادعای او به شدت تردید کردم...
او به من گفت: پسرم من این تعبیرها را اختراع نکردهام و از خود نگفتهام؛ از زمانی که جاحظ (متوفای ۲۲۵هـ) نوشتن آغاز کرد، در کتابهای البیان و التبیین، الحیوان و کتابهای دیگر مخالفانش را به داشتن ذهنیت عوامانه متهم میکرد؛ بسیاری از معتزله هم چنین روشی در پیش گرفتند و گاهی مردم عوام را تودههایی توصیف میکردند که از چیزهایی که میآموزند سودی نمیبرند. زیرا علم و دانش در خردهای آنان همانند الیافی است که بالشها را با آن تزیین میکنند. این ذهنیت ضعیف با قدرت تحلیل پایین کمتر به خوراک خود توجه دارد؛ کمتر به رشد مهارتها و توانمندیهایش میاندیشد که از آن چگونه استفادهی بهینه کند.
خلق و خوی بردگی: جاحظ در این زمینه کتابهای فراوانی دارد که در آن ویژگیهای بردگان و صفات آنان در جنگ و صلح را تشریح میکند؛ از جمله مینویسد: وقتی بردهای با همسان خود وارد جنگ میشود، چون هر دو خلق و خوی بردگی دارند پس نبرد بین آن دو تمام نمیشود مگر زمانی که یکی از آنها دیگری از پای درآورد یا ارباب پادرمیانی کند و آنان را از جنگ بازدارد. ما این واقعیت را در جوامع خود در رسانهها و اخبار و در خیابانهای خود میبینیم.
طبیعت گلهای: مانند گلههای گوسفند و شتر؛ در میان بادیهنشینان معروف است که برای هدایت یک گله گوسفند یا شتر هر چند زیاد هم باشند یک بچه، الاق و یک سگ کافی است. بچه تصمیمگیرنده است که گله را به کدام چراگاه ببرد؛ چه وقت حرکت کند و چه وقت بایستد؛ برای آب کجا برود و کی و چگونه به سوی چراگاه حرکت کند. اما الاق برای سوار شدن چوپان در حین خستگی به کار میرود و از سگ نیز برای جمع کردن گوسفندان پراکنده و آوردن آن به مرکز تجمع استفاده میکند. حیوانات دیگری نیز هستند مانند گاوهای نر که هر کدام به چوپان مستقل و تصمیمات ویژه نیاز دارند.
به حکیم گفتم: آیا ممکن است این سه بیماری را بیشتر توضیح دهید تا بهتر بفهمم؟ آیا برایم شرح میدهی چگونه از گرفتار شدن به این بیماریها پرهیز کنم و برای خروج این وضعیت به امتم کمک کنم؟
گفت: بسیار خوب پس منتظر باشد تا توضیح دهم.
ذهنیت عوام
سلام علیکم جناب حکیم.
حکیم پاسخ داد: و علیک السلام پسرم.
در دیدار قبلی به من وعده دادی که آن بیماریهای سهگانه که امت را زمینگیر است برایم شرح دهی و از درمان آن بگویی پس مرا بیشتر از علمت بهرمند کن.
حکیم گفت: گوش کن پسرم؛ بیماری اول ذهنیت عوامانه است یک ذهنیت ساده و بیتکلف که زحمت اندیشیدن به خود نمیدهد و به رابطهی بین اسباب و مسببات کاری ندارد؛ درک مجردات مانند حق و برابری و تفکر در آن برایش دشوار است. نمیداند چگونه عبرت بگیرد و از تجارب زندگی درس بیاموزد. نمیتواند بین واقعیتها و مقدمات و اسباب آن ارتباط برقرار کند. از هر چیز تنها ظاهرش را میبیند به همین خاطر بیشتر اوقات در روابط بین آنها دچار سردرگمی میشود. گاهی نتیجهای میگیرد که هیچ ارتباطی با مقدمه ندارد و به آسانی به سمت خرافات گرایش پیدا میکند. در ناشناختهها دچار حیرت میشود؛ نه از علت میپرسد و نه از سبب. درها و ورودیهای ذهنیتِ او باز است و همه کس از فربه و لاغر در آن وارد میشوند؛ به ظرفی که این افراد از آن بیرون میآیند توجهی ندارد و به درستی چیزی که وارد ذهنش میشود و در منبعی که از آن سیراب میشود دقت نمیکند. این طرز تفکر تقلید را دوست دارد و عاشق دنبالهروی است؛ از استقلال در تفکر بیم دارد و آن را طاقت نمیآورد و اگر بخواهد تمرین کند تحملش را ندارد. به همین خاطر این ذهنیت، افراد را به سمت خودکشی میبرد. بین حق و باطل جدایی نمیافکند راست را از دروغ تشخیص نمیدهد و دلیل و برهان را درک نمیکند. چنانچه در موضوعی برایش استدلال کنند به اختلاف آن با دیگر مسایل پی نمیبرد. این طرز تفکر نمیاندیشد و در زندگی نه به مقتضای عقل که به مقتضای توجیه غریزی حرکت میکند؛ نه به کسی اعتماد میکند و نه کسی به او اعتماد دارد. سربار ارباب خود است به هر سویی که او را گسیل دارد سودی با خود نمیآورد. نسبت به حق بیتفاوت و در برابر باطل لال است و اگر مورد تهدید قرار گیرد ترس و لرز تمام وجودش را فرا میگیرد.
ذهنیتی درمانده به تمام معنا؛ نسبت به انتظاری که از کارکرد عقل میرود، عقل او از تفکر و مدیریت و هوشیاری و خردورزی و اختراع عاجز است.
گفتم: جناب حکیم راه چاره چیست؟
گفت: این ذهنیت نمیتواند تغییر کند مگر با هدایت الهی و نور وحی و کتاب روشنگر الهی؛ بدین وسیله است که ممکن است شفا یابد و از زیانها و گناهان پاک شود والله اعلم. کتاب خدا در عقل قدرت میآفریند و فرد را به استفاده از خِرد و رشد و توسعهی آن سوی میدهد تا بتواند در ریز و درشت اشیاء تفکر کند و چیزی را بدون دلیل نپذیرد. آنگاه میداند چگونه باید حق و باطل، تاریکی و روشنایی و صلاح و فساد را از هم تشخیص دهد.
نسبت به پدیدهها چه کسی از آفرینندهی آن داناتر است؟ آفریدگار توانا کتابی را به سویشان فرو فرستاده است تا آنان را از تاریکی به روشنایی ببرد و به راه راست هدایت کند. در این کتاب از هر چیزی برای مردمان مثالی زده است و در برابر هر مثالی که به قصد اعتراض آوردهاند پاسخ راست و درست داده است و زیباترین تفسیر و بیان را آورده است.
گفتم: خداوند جزای خیرت دهاد حال از بیماری دوم برایم میگویی؟
گفت: پس منتظر باش تا بگویم.
بیماری دوم طبیعت گلهای است...
سلام علیکم جناب حکیم.
علیک السلام پسرم.
گفتم: در دیدار قبلی به من وعده دادی که بیماری دومی که امت را از هم گسیخته است برایم کاملا شرح دهی و از روش درمان آن برایم بگویی ممکن مرا از علمت بهرەمند کنی؟
گفت: پسرم گوش کن بیماری دوم مربوط به طبیعت گلهای امت است.
بدان که حیوانات و پرندگان امتهایی همانند ما هستند که خداوند آنها را برای برآورده کردن نیازهای ما در زندگی دنیا در اختیارمان قرار داده است؛ برخی از آنها گلهای زندگی میکنند و نمیتوانند از هم جدا شوند یا از همنوع خود دور بمانند. برخی از آنها میتوانند به تنهایی زندگی کنند و میتوانند بر حسب وضعیت و نیاز خود به دستهی مربوط به خود بپیوندند یا از آن جدا شوند. منظور از طبیعت گلهای آن دسته از چهارپایان چرنده هستند که رام و مطیع ما هستند و صرف نظر از هر تعدادی که باشند، زندگی آنها به این روش آسانتر است و ما در مشکلات خود از آنها کمک میگیریم. گلهی گوسفندان و شتران و گاو و گاومیش و مشابه آنها برای ما رام شدهاند و یک نفر اگر توانایی کافی داشته باشد به تنهایی میتواند هزاران رأس از آنها هدایت کند و گاهی برای کنترل آنها در حین بردن برای آب یا چراگاه از الاق و سگ و عصا کمک میگیرد.
الاق برای سوار شدن و سگ برای مراقبت از گوسفندان و غلبه بر آنها؛ هرگاه یکی از آنها از گله جدا شود سگ با شتاب آن را باز میگرداند تا به گله بپیوندد. بهترین نمونه در این باره گلهی شتر و گوسفند است. گلهی شتر هر چند هم که باشد یک چوپان میتواند بر آن مسلط شود؛ اگر خواست آنها را بخواباند کافی است اولی را بخواباند تا باقی پشت سر او بخوابند. به همین ترتیب در بلند کردن و حرکت دادن آنها.
این مثال برای انسانهایی است که فردی خودکامه آنان را رهبری میکند و توانسته است به تنهایی رامشان کند؛ دیگران با خرد جمعی تسلیم او شدهاند؛ همان گونه که گله با عقل غریزی خود رام میشود و بدون هیچ گونه اعتراضی به دنبال چوپان به شرق و غرب میرود بیآنکه علت و مقصد حرکتش را بداند.
بر اساس این طبیعت، ملتها از مسؤولیت تفکر فارغ میشوند، ارادهی خود را ویران و روحیاتشان را بر باد میدهند. قدرت پردازش دلایل و انگیزهها را از دست میدهند زیرا انگیزهای جز پاسخ به ارادهی چوپان ندارند. در این زمینه کتاب مرزعهی حیوانات را از یاد نبردهایم.
گفتم: پس جناب حکیم چاره چیست؟
گفت: این بیماریهای کشنده و مزمن و درمان ناپذیر و بیماریهای درونی و روحیِ مشابه آن تنها به وسیلهی آفریدگار آن اصلاح میشود:
«یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءتْکُم مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّکُمْ وَشِفَاء لِّمَا فِی الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ» [یونس: ۵۷].
ای مردمان! از سوی پروردگارتان برای شما اندرزی (جهت رهنمود زندگی) و درمانی برای چیزهائی که در سینهها است (همچون کفر و نفاق و کینه و ستم و دشمنی با حق و حقیقت) آمده است (که قرآن نام دارد) و هدایت و رحمت برای مؤمنان است.
همچنین میفرماید:
«وَلَوْ جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا أَعْجَمِیًّا لَّقَالُوا لَوْلَا فُصِّلَتْ آیَاتُهُ أَأَعْجَمِیٌّ وَعَرَبِیٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدًى وَشِفَاء وَالَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ فِی آذَانِهِمْ وَقْرٌ وَهُوَ عَلَیْهِمْ عَمًى أُوْلَئِکَ یُنَادَوْنَ مِن مَّکَانٍ بَعِیدٍ» [فصلت: ۴۴].
چنان که قرآن را به زبانی جز زبان عربی فرو میفرستادیم، حتماً میگفتند: اگر آیات آن (به عربی) توضیح و تبیین میگردید آیا (کتاب) غیر عربی و (پیغمبر) عربی؟ بگو: قرآن برای مؤمنان مایهی راهنمائی و بهبودی است. و امّا برای غیرمؤمنان، کری گوشهای ایشان و کوری (چشمان) آنان است. (انگار) آنان کسانیند که از دور صدا زده میشوند.
نسبت به آفریدهها چه کسی از آفریدگار آن داناتر است؟ ما باید ساختار روحی و ذهنیشان را به وسیلهی قرآن مجید به این گونه افراد بازگردانیم؛ آیاتش را بر آنان بخوانیم و از حکمتش به آنان بیاموزیم و با قرآن پاکشان سازیم.
کتابی بر آنان نازل شده است که آنان را از تاریکیها بیرون آورده و به خواست الهی به سمت روشنایی هدایت میکند و اگر قرآن برای خارج کردن آثار زیانبار این بیماری از درون آنان کافی نباشد دیگر چه چیزی به آنان سود میبخشد؟
گفتم: خداوند جزای خیرت دهاد جناب شیخ آیا از بیماری سوم برایم میگویی؟
گفت: پس منتظر باش تا برایت بگویم.
بیماری سوم: خلق و خوی بردگی:
سلام علیکم جناب حکیم...
علیک السلام پسرم
در دیدار گذشته به من وعده داده بودی که به تفصیل برایم از بیماری سومی که گریبانگیر امتمان شده است سخن بگویی پس مرا از علمت بهرمند میکنی؟
گفت: گوش کن پسرم بیماری سوم مربوط به خلق و خوی بردگی است. این ویژگی به دنبال دو بیماری پیشین به پیکر امت سرایت کرده است: ذهنیت عوامانه و طبیعت گلهای و نتیجهی حتمی آن در خلق و خوی بردگی بروز کرده است.
بردگان کسانی هستند که فردی همانند خودشان بر آنان مالکیت کامل دارد آن گونه وسایل و کالاها را در اختیار میگیرد. این همان قانون بردگی است که شکل قدیمی آنکه در دوران جاهلیت وجود داشت و هماکنون از بین رفته است؛ اما همچنان در اندرون انسانها وجود دارد.
آری نوع دوم این بیماری هنوز وجود دارد: ملتهایی که توسط حکام خودکامه که حس سلطهگری در زمین در وجودشان لانه کرده است و دچار غرور و حس بینیازی از خلق شدهاند، به بند کشیده شدهاند. اینان در درون خود به یکهتازی و برتری جویی نسبت به بندگان خدا و خیالپردازی عادت کردهاند؛ اگر شیطان بر آنان چیره شود ادعای خدایی یا پیامبری و برتری مطلق بر سایر انسانها سر میدهند. هر چه بیشتر دچار خودبزرگبینی شوند و نسبت به مردم احساس بینیازی کنند، میپندارند که به واسطهی مزیتهای ادعایی و با برتریهای خیالی از همنوعانشان جدا هستند و اینجاست که به عناصر خودکامه و جرثومهی فساد تبدیل میشوند. خودسرانه میتازند و هر چیزی را به فساد میکشند و این مصیبت بزرگی است که امت با آن دست به گریبان است. انسانها را به دام استبداد و خودکامگی و فساد گرفتار کردهاند و به حد نیز قانع نمیشوند بلکه در رفتار با آنان از تمام حدود فراتر میروند و برای ویران کردن ساختار انسانیت زیر دستشان خود از هیچ ترفندی فروگذار نمیکنند و میکوشند آنان را هر چه بیشتر به چهارپایان چرندهای تبدیل کنند، شیرهشان را بمکند و بدون آنکه به هیچ یک از صفات یا فضایلشان اعتراف کنند از آنان سوءاستفاده کنند.
بهترین مثال در این زمینه فرعون است آنگاه که متکبرانه بر بنی اسرائیل ستم روا داشت و بر سرنوشت سرزمین مصر چیره شد؛ فرزندانشان را میکشت و زنان را زنده نگه میداشت و هر کسی را که در پرستش و ارضای غرورش سستی به خرج میداد از دم تیغ میگذراند. پیامد این رفتار با بنی اسرائیل باعث ویرانی روحیات آنان و راه یافتن خلق و خوی بردگی به درونشان شد تا حدی که وقتی فرعون فرزندانشان را میکشت و زنانشان را زنده نگه میداشت کوچکترین واکنشی از خود نشان نمیدادند و زمانی که خداوند خواست آنان را به وسیلهی پیامبرش موسی و برادرش هارون از بند ذلت آزاد کند، هوای بردگی به سرشان راه مییافت و گمان نمیکردند که روزی خواهند توانست از دست فرعون آزاد شوند و غل و زنجیر او را از خود بگلسند.
هر بار که خدای متعال و آیاتی که بر موسی و هارون نازل شده بود به آنان یادآوری میشد، آیات خدا را تحقیر و از آن سرپیچی میکردند؛ به پرستش گوساله روی آوردند و به طور جمعی از دین خارج شدند. نسبت به غذای آمادهای که از آسمان برایشان فرود میآمد بیمیل شدند و از موسی خواستند غذاهایی را برایشان بیاورد که در دوران بردگی فرعون به آنان عادت داشتند. موسی علیه السلام خواست آنان را قانع کند که شایسته نیست پس از آنکه خداوند بر آنها منت نهاد، چیز پستتر را جانشین چیز بهتر کنند. باری نیز از ترس و بزدلی کارشان به جایی رسید که جرأت نکردند به سرزمین مقدس وارد شوند و به موسی گفتند:
«قَالُواْ یَا مُوسَى إِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا أَبَدًا مَّا دَامُواْ فِیهَا فَاذْهَبْ أَنتَ وَرَبُّکَ فَقَاتِلا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ» [مائده: ۲۴].
گفتند: ای موسی! ما هرگز بدان سرزمین مقدّس پای نمینهیم مادام که آنان در آنجا بسر برند. پس (دست از سر ما بردار و) تو و پروردگارت بروید و بجنگید؛ ما در اینجا نشستهایم (و منتظر پیروزی شما هستیم!).
انسانها با خلق و خوی بردگی، انسانیت خود را از دست میدهند و به ذلت و خواری راضی میشوند. دیگر نمیتوانند از وضعیت موجود خارج شوند؛ تمام سموم خواری و اهانت را میچشند و در باتلاق بردگی و سرسپردگی دست و پا میزنند. بردگی ویژگی پستی است که برده نه خود را احساس میکند و نه از ارزش خود آگاه است.
گفتم: جناب حکیم پس راه چاره چیست؟
گفت: این ویژگی نیاز به اصلاح و بازسازی مجدد دارد تا شخص به خودآگاهی برسد و این کار تنها از راه وحی الهی و قرآن حکیم امکانپذیر است تا ساختار فرد را از نو شکل دهد و آن از منجلاب پلیدی بیرون آورد. خداوند با این ویژگی کشنده بندگان که باعث میشود به ذلت و خواری تن دهند مبارزه میکند و مؤمنان را تشویق میکند که عزت خود را حفظ کنند و به پایینتر از آن راضی نشوند:
«یَقُولُونَ لَئِن رَّجَعْنَا إِلَى الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَلَکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَا یَعْلَمُونَ» [منافقون: ۸].
میگویند: اگر (از غزوهی بنیمصطلق) به مدینه برگشتیم، باید افراد باعزّت و قدرت، اشخاص خوار و ناتوان را از آنجا بیرون کنند. عزّت و قدرت از آن خدا و فرستادهی او و مؤمنان است، ولیکن منافقان (این را درک نمیکنند و) نمیدانند.
خداوند متعال مستقیما به ما دستور داده است که هیچ وقت در برابر سستی و خواری تسلیم نشویم:
«وَلاَ تَهِنُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الأَعْلَوْنَ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ» [آل عمران: ۱۳۹].
و (از جهاد در راه خدا به سبب آنچه بر سرتان میآید) سست و زبون نشوید و (برای کشتگانتان) غمگین و افسرده نگردید، و شما برتر (از دیگران) هستید اگر که به راستی مؤمن باشید.
مؤمنان همواره این صفت را به خاطر دارند و حتی در زمان جنگ نیز که زندگی محبوبترین چیز برای انسان است از آن غافل نیستند، این ویژگی مؤمن واقعی است؛ مؤمن به صفت عزت و بزرگی آراسته است و هیچ گونه خواری و تحقیر را برنمیتابد.
خدا را به خاطر کلامی که بر ما فرستاده است و ما را از تاریکی به روشنایی هدایت کرده است سپاسگزاریم:
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْکِتَابَ وَلَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجَا * قَیِّمًا لِّیُنذِرَ بَأْسًا شَدِیدًا مِن لَّدُنْهُ وَیُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا» [کهف: ۱-۲].
حمد و سپاس خدائی را سزا است که بر بندهی خود (محمّد) کتاب (قرآن) را فرو فرستاده و در آن هیچ گونه انحراف و کژی قرار نداده است.
(کتابی) که ثابت و پابرجا (و معتدل و مستقیم، و هم برپا دارندهی جامعه انسانی و پاسدار کتب آسمانی) است. (خداوند آن را فرو فرستاده است) تا (به وسیلهی آن، کافران را) از عذاب شدید (دنیوی یا اخروی) خود بترساند، و مؤمنانی را که کارهای شایسته و بایسته میکنند مژده دهد به اینکه پاداش خوبی دارند.
گفتم: خدا جزای خیر دهادای شیخ حکیم به خاطر این دانش ارزندهای که در اختیارم گذاشتی.
گفت: امیدوارم خداوند از آنچه آموختهای به تو سود رساند؛ حال که دانستی دست به کار شو و به هر کس که توانستی بیاموز.
گفتم: به یاری خدا چنین خواهم کرد.
نظرات